نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





نظرات شما ثبت میگردد

              به کدام خواننده علاقه دارید؟

 ۱)   داریوش                                                        ۱۴)         شادمهر عقیلی        

۲)     معین                                                          ۱۵)      محسن چاووشی          

۳)    امید                                                            ۱۶)                رضا صادقی         

۴)   قمیشی                                                        ۱۷)      احسان خواجه امیری      

۵)    ستار                                                           ۱۸)                  محسن یگانه     

۶)    حمیرا                                                          ۱۹)                    مجید خراطها    

۷)   هایده                                                           ۲۰)              علی عبدالمالکی   

۸)    منصور                                                         ۲۱)                           یاس       

۹)    اندی                                                           ۲۲)              بابک جهانبخش     

۱۰)  کامران و هومن                                              ۲۳)                مازیار فلاحی      

۱۱)  مهستی                                                      ۲۴)                  فرزاد فرزین        

۱۲)  گوگوش                                                        ۲۵)         علی لهراسبی           

۱۳)  ابی                                                             ۲۶)       علی اصحابی         

 


[+] نوشته شده توسط Moro در 20:39 | |







♥سه چیز♥

سه چیز مهم !
سه چیز را با احتیاط بردار : قدم, قلم, قسم
سه چیز را پاک نگهدار: جسم, لباس, خیال
از سه چیز خود را نگهدار: افسوس, فریاد, نفرین کردن
سه چیزرا بکار بگیر : عقل, همت, صبر
اما سه چیز را آلوده نکن : قلب, زبان, چشم
سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا, مرگ, دوست خوب


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 12:9 | |







سخن بزرگان درباره خوشبختي

مونترلان

قهرمان واقعي كسي  است  كه سبب خوشي  ديگران مي گردد.

شامفور

براي اينكه بشر بتواند  در دنيا خوشبخت زندگي كند بايد از قسمتي از توقعات خود بكاهد.

سيسرون

احمق  هيچوقت  سعادتمند نمي شود

ژوبر

اميد جزيي از خوشبختي است

لردبايرون

خاطره يك خوشبختي  هرگز خوشبختي نخواهد بود  اما خاطره درد و رنج هميشه درد و رنج  است

منتسكيو

ما هميشه  ديگران را بيش  از  آن حدي كه خوشبختند، خوشبخت تصور مي كنيم

                                          

                                                         بقیه در ادامه مطلب


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 1:55 | |







مشکل زندگی من کجاست؟؟؟

 

 

باید زندگی خودم را کمی از دور نگاه کنم. باید مشکلش را پیدا کنم. احساس

می کنم با یک مرده هیچ تفاوتی جز نفس کشیدن ندارم. از کنار همه چیز

ساده رد می شوم. می خورم، می خوابم، سر کار می روم، با خوش باوری تمام

پای تلویزیون می نشینم، دوباره می خوابم و ... . گاهی آن قدر سرگرم

روزمرگی هایم می شوم که خودم را هم یادم می رود. دیگر حتی فرصت فکر کردن

به وقایع و اطرافم را هم ندارم. یعنی می توانم بگویم همان یک تفاوتی هم

که بین من و دیگر حیوانات بود گاهی گم می شود!


اصلا انگار دیگر افسار زندگی خودم، دست خودم نیست. ناخودآگاه یاد این


جمله می افتم که:


 

امام علی علیه السلام: اهل دنیا سوارانی در خواب مانده اند که آنان را می کشند.


[+] نوشته شده توسط Moro در 13:9 | |







داستان عشقی غم انگیز

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 20:19 | |







یه داستان عشقی و رمانتیک

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .

 

من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند قشنگ و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .

 

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.

 

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”


[+] نوشته شده توسط Moro در 20:12 | |







پس قدر زندگیتان را بدانید!

 

اين پست انقدر قشنگ بود منم گذاشتم
نگاه همه به پرده سینما بود.
(جشنواره فیلم های 10دقیقه ای ...)
اکران فیلم شروع شد.
شروع فیلم: تصویر سقف یک اتاق بود...
دو دقیقه از فیلم گذشت 
چهار ديقه ديگر هم گذشت 
هشت دقیقه ی اول فیلم تنها تصویر سقف اتاق بود!
صدای همه درآمد.

اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند.
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به یک كودك معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید..
جمله زیرنویس فیلم: این تنها 8 دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید.
پس قدر زندگیتان را بدانید!


[+] نوشته شده توسط Moro در 12:22 | |







حجاب

                                                 

 

بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟
گفت: آره ! خیلی دوسش دارم

گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
گفت: آره!

گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله

گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟

براش یه مثال زدم:
گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله…

دیدم حالتش عوض شده

بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟
گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه

گفتم: پس حجابت….
اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره


از فردا دیدم با چادر اومده
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!
خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه


[+] نوشته شده توسط Moro در 13:43 | |







تو من رو گذاشتی رفتی اما می خوام بنویسم

 

دل من یه قفله اما دست تو مثل کلیده 

می خوام از تو بنویسم کاغذام همش سفیده 

یه سوال عاشقونه بگه هرکسی می دونه 

اونکه دادم دلو دستش چرا دل به من نمی ده ؟ 

چه قدر دعا کنم من خدا رو صدا کنم من 

دست من به آسمونه نیمه شب دم سپیده 

گفتم از عشق تو می خوام سر بذارم به بیابون 

گفت تو عاقل تر از اینی این کارا از تو بعیده 

التماس کردم که یک شب لااقل بیا تو خوابم 

گفت که هذیون رو تموم کن انگاری تبت شدیده 

گفتم آرزو دارم تو مال من بشی یه روزی 

گفت تو این دنیای بی رحم کی به آرزوش رسیده 

اونی رو که دوست نداری دنبالت میاد تا آخر 

اونی که دنبالشی تو چرا دائم ناپدیده 

سرنوشت گریه نداره خودت این رو گفتی اما 

تو دل من نمی دونم چرا باز یه کم امیده 

تو من رو گذاشتی رفتی اما می خوام بنویسم 

 

[+] نوشته شده توسط Moro در 13:0 | |







دستمو بگیر

                              
 
امشــــــب در تـــــــــنـــهایی ام میــــــــشکنــــم   
       بـــــــــــــی صـــــــــدا وآرامـــــــــــــ          
این روز هــــــــــا شکـــــــــــــننده تر از هــــــــــــــر روزم دلـــــتنگ تــر از هر دلــــــــــــــتنگی
          تـــــــــــــــنها تر از هر تنهـــــــــــا         
 نمـــــــــــــیدانم چـــــــــــرا ؟!
          نمـــــــــــــــــیدانم مرا چه شـــــــــــده اسـت ؟  
       دستم را بگیر          
دیگــــــــــــــر توان هیـــــــــــچ ندارمـــــــــــــــــ نه طــــــــــاقت تنهایـــــــــــــــــــی نه طـــــــــاقــــــــــــــت دلتنـــــــــــگی
          و نــــــــــــــــه چگونه بگویم.....
حتــــــــــــــی طاقــــــــــــت زندگــــــی هم نـــــــدارم ...!!!!!!!!!
 

[+] نوشته شده توسط Moro در 12:51 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد