نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

 

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!

 

وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.

حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید


[+] نوشته شده توسط Moro در 14:58 | |







عشق را امتحان كن

سالها پيش ' در كشور آلمان ' زن و شوهري زندگي مي كردند.آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.
يك روز كه براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر كوچكي در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود : نبايد به آن بچه ببر نزديك شد.
به نظر او ببرمادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت.پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حمله مي كرد و صدمه مي زد.
اما زن انگار هيچ يك از جملات همسرش را نمي شنيد ' خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش كشيد ' دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن!ما بايد همين الآن سوار اتومبيلمان شويم و از اينجا برويم


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 14:51 | |







نقطه ضعف=نقطه قوت

كودكي ده ساله كه دست چپش در يك حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود ، براي تعليم
فنون رزمي جودو به يك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از
فرزندش يك قهرمان جودو بسازد استاد پذيرفت و به پدر كودك قول داد كه يك سال بعد
مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني كل باشگاه ها ببيند.
در طول شش ماه استاد فقط روي بدن سازي كودك كار كرد و در عرض اين شش ماه حتي يك
فن جودو را به او تعليم نداد. بعد از 6 ماه خبررسيد كه
يك ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار مي شود.استاد به كودك ده ساله فقط يك فن
آموزش داد و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد.سر انجام مسابقات
انجام شدو كودك توانست در ميان اعجاب همگان با آن تك فن همه حريفان خود را شكست
دهد!
سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بين باشگاه ها نيز با استفاده از همان تك فن
برنده شود و سال بعد نيز در مسابقات كشوري، آن كودك يك دست موفق شد تمام حريفان
را زمين بزند و به عنوان قهرمان سراسري كشورانتخاب گردد.
وقتي مسابقات به پايان رسيد، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد رازپيروزي اش
را پرسيد. استاد گفت: "دليل پيروزي تو اين بود كه اولاً به همان يك فن به خوبي
مسلط بودي، ثانياً تنها اميدت همان يك فن بود، و سوم اينكه راه شناخته شده
مقابله با اين فن ، گرفتن دست چپ حريف بود كه تو چنين دستي نداشتي!
ياد بگير كه در زندگي ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده كني.
راز موفقيت در زندگي ، داشتن امكانات نيست ، بلكه استفاده از "بي امكاني" به
عنوان نقطه قوت است


[+] نوشته شده توسط Moro در 14:47 | |







ديگه خيلي ديره

خانم جواني در سالن فرودگاه منتظر نوبت پروازش بود.
از آن جايي كه بايد ساعات بسياري را در انتظار مي ماند، كتابي خريد. البته بسته‌اي كلوچه هم با خود آورده بود.
او روي صندلي دسته‌داري در قسمت ويژه فرودگاه نشست تا در آرامش استراحت و مطالعه كند.
در كنار او بسته‌اي كلوچه بود، مردي نيز نشسته بود كه مجله‌اش را باز كرد و مشغول خواندن شد.
وقتي او اولين كلوچه‌اش را برداشت، مرد نيز يك كلوچه برداشت
.


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 14:40 | |







عکس های عاشقانه تنهایی و جدایی 2


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 19:7 | |







چند مطلب طنز

 

 

همیشه مطالب من یا غمگین بودن یا عاشقونه یا در رابطه با خدا..حالا می خوام 2  تا مطلب طنز بذارم انشاالله خوشتون بیاد            

 

 

                                              

 


                                                        برید به ادامه مطلب


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 19:32 | |







برای همایت از کشور عزیزمون همه برین اینجا و ایران رو لایک کنید

http://www.abumusa.net/

 

 


[+] نوشته شده توسط Moro در 13:34 | |







مشخصات يک ♥پسر ♥عاشق ♥♥♥♥♥♥ و یک ♥دختر ♥عاشق

مشخصات يک پسر عاشق !

پسري که خاطرخواه شماست (آخ کجايي خاطرخواه !) و واقعاً شما را دوست داره، دست به اين کارا مي زنه

سعي مي کنه خيلي از اوقات خودش رو با شما بگذرونه،حتي زماني که فرصتش کم باشه

با شما شوخي مي کنه ، سعي مي کنه با اداي يکسري کلمات ، محبت و دوستي خودش رو نشون بده (مثلا مي گه اگه بد خواه مدخواه داري جون دادا بگوها)، حرفاي زيبا و قشنگ مي زنه

 

 

 

مشخصات يک خانوم عاشق !

خانمي که خاطر خواه شما بشه و واقعاً شما رو دوست داشته باشه اگه از ايل و تبار واتو واتو هاي اصيل باشه دست به اين کارا مي زنه

سعي مي کنه ديدن شما لطمه اي به بقيه کاراش نزنه تا اونجايي که ممکنه به خاطر شما به دليل غيبت سر کلاساش يه درسش حذف بشه

اگه باهاش شوخي هاي بد بد و خودموني کنين همچين ضايعتون مي کنه اما دو دقيقه بعد خودش يه شوخي بدتر مي کنه و شما رو دچار سردرگمي مي کنه و گيجتون مي کنه


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 15:55 | |







♥حکمت کارهای خدا♥

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم


[+] نوشته شده توسط Moro در 15:22 | |







یا صاحب زمان بیا بیا بیا 2

اول مطلب پایینش رو بخونین بعد بیاین این رو بخونین

 

 

 

 

 

بعد اینکه مطلب پایینی رو خوندین بیاین اینجا برین به ادامه مطلب


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 19:56 | |



صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 11 صفحه بعد