نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دروغ های ماردم

داستان من از زمان تولّدم شروع میشود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و
تهیدست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم. روزي قدري برنج به دست آوردیم تا
رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به
درون بشقاب من ریخت و گفت: "فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم. " و این اولین
دروغی بود که به من گفت.
زمان گذشت وقدري بزرگتر شدم. مادرم کارهاي منزل را تمام میکرد و بعد براي صید
ماهی به نهر کوچکی که درکنار منزلمان بود میرفت. مادرم دوست داشت من ماهی
بخورم تا رشد و نمو خوبی داشته باشم. یکدفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی
صید کند. به سرعت به خانه بازگشت وغذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوي من
گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اولی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرات گوشتی را که به استخوان وتیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را
جلوي او گذاشتم تا میل کند. اما آن را فوراً به من برگرداند و گفت: "بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمیدانیکه من ماهی دوست ندارم"و
این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 23:35 | |







عدالت و لطف خدا

زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟

داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .


هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 23:59 | |







♥عشق چیست♥

دختر ۵ ساله‌ای از برادرش پرسید :معنی عشق چیست ؟؟

برادرش جواب داد :

 

عشق یعنی تو هر روز شكلات من را ، از كوله پشتی مدرسه‌ام

بر میداری ،

و من هر روز بازهم شكلاتم را همانجا میگذارم...


[+] نوشته شده توسط Moro در 23:46 | |







سه داستان زیبا و آموزنده

داستان جالب (نشان شخصیت)

مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
 
 
داستان (سنجش ایمان)
مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی …
 
 

داستان آموزنده (فرصت سوخته)
یک شب سرد یک پروانه اومد پشت پنجره اتاق دخترک وبه شیشه زد.دخترک که سرش حسابی گرم بود برگشت و دید یه پروانه کوچیک اونجاست!
پروانه خودش روبه پنجره میکوبید
تااون پنجره روبراش باز کنه و از سرما نجات پیدا کنه.

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 17:34 | |







جملات عاشقانه

مثِ يه سايه داري گم مي شي آروم آروم، روي جاده
با خودم مي گم کاشکي بباره بارون، اما چه فايده؟
بغضمو مي ريزم تو چند حرف ساده...
دوستت دارم

************ **

مگه ميشه نباشي تو حرير خاطرم
مگه ميشه نگذري از کنار پنجره ام
مگه ميشه بي هوات لحظه اي نفس کشيد
مگه ميشه بي چشات رنگ خوشبختي رو ديد


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 14:49 | |







ارزشمنـد تـرین کلمـات

♦ سازنده ترین کلمه" گذشت" است... آن را تمرین کن

♦ پر معنی ترین کلمه" ما" است...آن را بکار ببند.

♦ عمیق ترین کلمه "عشق" است... به آن ارج بنه.

♦ بی رحم ترین کلمه" تنفر" است...از بین ببرش.


♦ سرکش ترین کلمه" هوس" است...بآ آن بازی نکن.

♦ خود خواهانه ترین کلمه" من" است...از ان حذر کن.

♦ ناپایدارترین کلمه "خشم" است...ان را فرو ببر.

♦ بازدارترین کلمه "ترس"است...با آن مقابله کن.

♦ با نشاط ترین کلمه "کار"است... به آن بپرداز.

♦ پوچ ترین کلمه "طمع"است... آن را بکش.

♦ سازنده ترین کلمه "صبر"است... برای داشتنش دعا کن.

♦ روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش.

♦ ضعیف ترین کلمه "حسرت"است... آن را نخور.

♦ تواناترین کلمه "دانش"است... آن را فراگیر.

♦ محکم ترین کلمه "پشتکار"است...آن را داشته باش.

♦ سمی ترین کلمه "غرور"است... بشکنش.

♦ سست ترین کلمه "شانس"است... به امید آن نباش.

♦ شایع ترین کلمه "شهرت"است... دنبالش نرو.

♦ لطیف ترین کلمه "لبخند"است...آن را حفظ کن.

♦ حسرت انگیز ترین کلمه "حسادت"است... از آن فاصله بگیر.

♦ ضروری ترین کلمه "تفاهم"است... آن را ایجاد کن.


♦ سالم ترین کلمه "سلامتی"است... به آن اهمیت بده.

♦ اصلی ترین کلمه "اطمینان"است... به آن اعتماد کن.

♦ بی احساس ترین کلمه "بی تفاوتی"است... مراقب آن باش.

♦ دوستانه ترین کلمه "رفاقت"است... از آن سوءاستفاده نکن.

♦ زیباترین کلمه "راستی"است... با ان روراست باش.


♦ زشت ترین کلمه "دورویی"است... یک رنگ باش.

♦ ویرانگرترین کلمه "تمسخر"است... دوست داری با تو چنین کنند؟

♦ موقرترین کلمه "احترام"است... برایش ارزش قایل شو.

♦ آرام ترین کلمه "آرامش"است... به آن برس.

♦ عاقلانه ترین کلمه "احتیاط"است... حواست را جمع کن.


♦ دست و پاگیرترین کلمه "محدودیت"است... اجازه نده مانع پیشرفتت بشود.

♦ سخت ترین کلمه "غیرممکن"است... وجود ندارد.

♦ مخرب ترین کلمه "شتابزدگی"است...مواظب پلهای پشت سرت باش.

♦ تاریک ترین کلمه "نادانی"است...آن را با نور علم روشن کن.

♦ کشنده ترین کلمه "اضطراب"است...آن را نادیده بگیر.

♦ صبورترین کلمه "انتظار"است... منتظرش باش.

♦ بی ارزش ترین کلمه "انتقام"است... بگذاروبگذر.


♦ ارزشمندترین کلمه "بخشش"است... سعی خود را بکن.

♦ قشنگ ترین کلمه "خوشروئی"آست... راز زیبائی در آن نهفته است.

♦ تمیزترین کلمه "پاکیزگی"است... اصلا سخت نیست.

♦ رساترین کلمه "وفاداری"است... سر عهدت بمان.

♦ تنهاترین کلمه "گوشه گیری"است...بدان که همیشه جمع بهتر از فرد بوده.

♦ محرک ترین کلمه "هدفمندی"است... زندگی بدون هدف روی آب است.


.... و هدفمندترین کلمه "موفقیت"است... پس پیش به سوی آن.


[+] نوشته شده توسط Moro در 1:46 | |







غفلت

یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت. او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت.
در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان می‌رفتند.

بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.
۴ دقیقه بعد:
ویولنیست، نخستین دلارش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.
۵ دقیقه بعد:
مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.
۱۰ دقیقه بعد:
پسربچه سه‌ساله‌ای که در حالی که مادرش با عجله دستش را می‌کشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه می‌کرد و ویولنیست را می‌دید. چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند.

۴۵ دقیقه بعد:
نوازنده بی‌توقف می‌نواخت. تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند. بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند. ویولینست، در مجموع ۳۲ دلار کاسب شد.
یک ساعت بعد:
مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد. هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.

بله. هیچ کس این نوازنده را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که او جاشوآ بل  است، یکی از بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا.

او یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولن‌اش که ۳٫۵ میلیون دلار می‌ارزید، نواخته بود. تنها دو روز قبل، جاشوآ بل در بوستون کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودی‌اش به طور متوسط ۱۰۰ دلار بود.

سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد می‌شوند:

در یک محیط معمولی در یک ساعت نامناسب، آیا ما متوجه زیبایی می‌شویم؟
آیا برای  قدردانی و لذت بردن از این زیبایی توقف می‌کنیم؟
آیا ما می توانیم نبوغ و استعداد را  در یک بافت غیرمنتظره،  کشف کنیم؟

نتیجه‌ای که از این داستان گرفته می‌شود:

اگر ما یک لحظه وقت برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین موسیقی‌دان‌های دنیا که در حال نواختن یکی از بهترین موسیقی‌های نوشته شده با یکی از بهترین سازهای دنیاست، نداریم، …

 

پس:
ما از چند چیز خوب دیگر در زندگی‌مان غفلت می‌کنیم؟


[+] نوشته شده توسط Moro در 18:31 | |