نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





یا صاحب زمان بیا بیا بیا

 

صاحب زمان سلام
پس كي مياي آقا من خسته شدم ديگه طاقت ندارم
زورمون به خودم هم نميرسه.....
آقا يه دختر رو دوستش دارم منو دوست نداره كارش همينه...
دل ميده دل ميشكنه نميدونم من چندميش بودم ....


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 19:44 | |







داستان عاشقانه ، تاثیر گذار و عبرت آموز به نام تاسف

هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم
فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم...
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی
اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک میریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟
اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"هانیه" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم.
من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد.
زنی که بیش از ده سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون ده سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.
بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.
اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه!
بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 14:35 | |







خدایا تو را می خوانیمــــــــــــــــــــــــ


وقتی قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود
وقتی نمیتوانیم‌ اشك‌هایمان‌ را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی كنیم‌
و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ میشكند
وقتی احساس‌ میكنیم
بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته‌ میكشد
و انتظارها به‌ سر نمیرسد
وقتی طاقتمان‌ تمام‌ میشود
و تحملمان‌ هیچ


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 16:29 | |







اس ام اس های عاشقانه و احساسی

زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع / در ذهن به جز تو آفریدن ممنون

غیر از تو ورود دیگران در قلبم / عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ممنوع  !

.

.

.

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند

معنی کور شدن را گره ها میفهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پائین

قصه تلخ مرا ، سرسره ها میفهمند  . . .



ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 11:0 | |







با زندگیت می خوای چیکار کنی؟؟

گاهی دلت بهانه ای می خواهد که خودت انگشت به دهن می مانی...

 

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی...

 

اما سکوت میکنی.....!!!!

 

گاهی دلت نمی خواهد فردا  را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری...

 

و حال هم که....

گاهی فقط دلت می خواهد زانوهایت را به اغوش بگیری...


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 11:10 | |







کلام اموزنده

- بيهوده متاز که مقصد خاک است

 

- هرگز برای خوشبختی امروز و فردا نکن

 

- نماز وقت خداست انرا به ديگران ندهيم

- هرگاه در اوج قدرت بودی به حباب فکر کن

- هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 10:59 | |







حجاب

 

در خیابان به من گفت:

در این گرمای تابستان زیر چادر آب پز نمیشی؟

و بعد انگار کسی در گوشم گفت:

«...قل نار جهنم أشد حرّاً»

 

بگو که آتش جهنم بسیار سوزان تر است

 


[+] نوشته شده توسط Moro در 17:17 | |







داستانی عاشقانه و پند اموز

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و

پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی

مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای

رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را

ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش

کرد.


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 19:46 | |







دلت رو بده

ما ""مـــرد"" هستیمــ!
دستــــانمانـــ از تو زِبرتر و پهنـــ تر استـــ !!!
صورتمانـــ تهـــ ریشیـــ دارد!!!
گاهیـــ دلگیراز بیـــ وفاییـــ ها ، اما دلمانـــ دریــــاستـــ!
جـــاىِـــ گریـــــهـــ كردنـــ بهـــ بالكنـــ میرویمـــ و سیـــــگار دود میــــكنیمـــ !!!
ما با همــــانـــ دستانـــ پهنـــ و زبرتو را نوازشـــ میكنیمـــ !!!

دریاییـــ از گرفتاریـــ همـــ باشیمـــ ،ولیـــ .. با همانـــ صورتـــ ناصافـــ و ناملایمـــ تو را میبوسیمـــ ونوازشتـــ میکنیمـــ .. تا تو آرامـــ شویـــ !!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوانـــــــــ""!!!
آنقدر پولـــ و ماشینـــ و ثـــــروتمانـــ را""نسنجـــ فقطـــ بهـــ ما ""دلتـــ را بدهـــ"" تا زمینـــ و زمانـــ را برایتـــ بدوزیمـــ

 


[+] نوشته شده توسط Moro در 19:38 | |







سلامتی اونی که......

        

  به سلامتی بجه های قديم كه با زغال واسه خودشون سبيل ميزاشتن تا

     شبيه باباهاشون بيشن نه بجه هاي جديد كه ابروشون بر ميدارن شبيه

                                    ماماناشون بشن

 

          به سلامتی دیوار که ، هر مرد و نامردی بهش تکیه میکنه

 

 به سلامتی هر چی نامرده،که اگه نامرد نباشه ، مردا شناخته نمیشن

 

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Moro در 17:56 | |



صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 11 صفحه بعد